از کعبه صدای یا علی می آید
خم می شود عشق، تا علی می آید
عرش است که بوسه می زند روی زمین
انگار خداست با علی می آید...
***
باران غم از چشم من از بس آمد،
دادم دل ساده را به هر کس آمد
دیروز به بن بست رسیدم، امروز
مرسوله ی پستی دلم پس آمد!
***
دیشب به خدا دلم پیامک زده است
از بس که دلم برای او لک زده است
امروز سر نماز بودم ، ناگاه
دیدم که خودش برای من تک زده است!
***
باران تبر به دامنت می بارد
یک دست تبر، یکی دگر می کارد
ای شاخه ی خشک، از چه می رویی باز؟
انگار فقط خودت تنت می خارد!
یکشنبه 30/4/1387 ساعت 2:20 عصر
-----------------------------------------------
امروز در تمام خودم پرسه می زنم
در خلوتی که پر شده از کوچه های تنگ
دیوار های منجمد چشم های تو
پشت غبار شیشه ای عینکی قشنگ
زل می زنی به کوچه و بن بست می شوم
حالا رسیده ام به تو در انتهای خود
من پوچ می شوم و تو گل می شوی همین
حالا که نوبت دل و دست من و تو شد
دارم به کیف خالی تو فکر می کنم
که سال هاست دوش تو را حمل می کند
تاکسی مسیر چشم تو را دور می زند
دربست می کنی دل من را که تا ابد..._
_ از هر چه چار راه خیالی است رد شویم
وقتی برای رقص دلم ساز می زنی
من طعم گونه های تو را لمس می کنم
تو طعم لیس های مرا روی بستنی!
من فکر می کنم به سوالی که میشود؟
مثل کتاب توی همان کیف جا شوم...؟
می ترسم از: دوباره زمستان بیاید و ...
از شیشه های عینک قلب تو ها شوم...
می ترسم از دوباره ی کابوس های زشت
که توی رختخواب دلم خواب می روند...
هی خاطرات خوب تو را کهنه می کنند
لبخند های صورتی ام آب می روند...
این واژه ها فقط به تو لبخند می زنند
در آخرین هجوم نفس های فانتزی
فَ ... فَ ...فقط دوبیت به من فرصتی بده
تا این خدای شعر بچسبد به حافظی....!
دوشنبه 18/6/1387 ساعت 1:6 عصر