فکر های مشکوکی لول می خورد در من
باز کودک قلبت گول می خورد در من
من گناه می کردم تو عذاب می دیدی
هی مرا /ولی بیدار/ توی خواب می دیدی
در نگاه سنگینت هی غروب می کردم
از خودم درون خودم هی رسوب می کردم
جوش می خوری در من باز اضطرابی که...
دارم از تو می بینم در خودم سرابی که...
لابه لای این دفتر شعر می شود دستم
روی چشم های ترت هی قمار می بستم...
روزهای این تقویم بی تو مهر شک خورده
مثل جای پایت که بر دلم ترک خورده
آخرش تو را درخود سخت درد می گیرم
من زنم ولی در تو مثل مرد می میرم...
پنجشنبه 18/7/1387 ساعت 12:16 عصر
------------------------------------------------
آهای دختر زیبای حوض نقاشی
مگر تو قول ندادی برای من باشی؟
دوباره باختمت توی بازی لی لی
درست مثل همیشه...چهارمین کاشی!
درست مثل همان روز بد که بابایت _
گرفت گوش مرا و ...(سه نقطه)
فحاشی...!
و طعنه های نگاهت که باز می گوید:
« دوباره گند زدی بچه عاشق ناشی...»
.
.
همیشه آخر صف مانده ام برای دوتا
فقط دو بوسه ی کوچک به طعم خشخاشی!
دوباره از لب دیوار باغ می افتم
برای دیدن تو از دماغ می افتم!
برات هدیه دوباره انار می پیچم
و دور قلب تو را سیم و خار می پیچم_
که یک نگاه غریبه تو را کلک نزند
به زخم های دلم بیش تر نمک نزند...
و یا که آرش دیوانه را کتک بزنم
و توی چانه ی او وحشیانه چک بزنم!
چرا دوباره مرا توی کوچه تان هل داد؟
دوید و زودتر از من به مادرت گل داد؟
مرا صدا زدی و باز او جوابت داد...
و توی پارک تو را عاشقانه تابت داد!
دلم شکسته شبیه کلوچه ی زردی
که با برادر معصومه قسمتش کردی!
چقدر چشم ببندم چقدر گرگ شوم؟
چقدر مانده که من هم کمی بزرگ شوم؟
چقدر مانده به الاکلنگ چشمانت؟
ببین دلم شده هی تنگ ، تنگ چشمانت
دوباره خواب تو و چادری که گل گلی است
و خنده ای که به لب های بسته ی تو نشست
مرا به شعر نگاه تو می دهد عادت
هنوز منتظرم از تو پاسخی مثبت...
...ولی نگاه قشنگت به عشق من شک کرد
مرا روانه ی زندان مهد کودک کرد...!!!
جمعه 10/8/1387 ساعت 10:5 عصر